زندگی بی رضا(ع) نمیچسبد,خادمالرضایی تنها مدال افتخارم است.
فربد دستنبو، دندانپزشک و فرزند شهید فرهاد دستنبو در گفتوگو با ایکنا میگوید: اولین بیمار خود را در دارالشفای حرم امام رضا(ع) درمان کردم و همان روز نیز توفیق تناول غذای حضرت سلطان را در قامت خادمی یافتم. این را بزرگترین اتفاق زندگی خود میدانم. تنها مدالی که با افتخار بر سینه خود میزنم، نشان حرم علی بن موسیالرضا(ع) است. امیدوارم حضرت سلطان من را به عنوان نوکر و خادم خود پذیرفته باشند و خداوند نیز به خاطر امام رضا(ع) به من نگاه کند.
در آغاز برنامه انتخاب خادمیار نمونه؛ از سخنان وزین جناب آقای دکتر فربد دستنبو عزیز خادم الرضای محترم و عضو بنیاد نخبگان آستان مقدس رضوی بهره مند شدیم. و چقدر بجا و نیکو فرمودند که؛ وجود ما درین فضا حاصل تفکرات قبل ماست و آنچه هم که بعد از این رقم میخورد باز حاصل تفکر و اندیشه ی اکنون ماست.
فَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرࣰا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ
پس به آن كار، تنها مىگويد:باش، پس، مىشود
دست کم پیش تو ای عشق پناهی دارم
ایکنا – چون شما خادم امام رضا (ع) هستید، اگر خاطرهای در این زمینه دارید برای خوانندگان ایکنا بازگو کنید.
بارها به حرم امام رضا (ع) رفتهام. دلم همواره به سمت آنجا میرفت و اکنون دلیل آن را میدانم. ما قبل از آمدن به این دنیا با این بزرگواران زندگی کردهایم. روح ما از آن دوران آگاهی دارد، ولی ما آن را فراموش کردهایم. به همین دلیل، دلمان به سمت حرم امام رضا (ع) میرود و آنجا برای ما نوعی یادآوری است.
در آستانه چهلسالگی و در یکی از این سفرها، نزدیک فلکه آب و روبهروی گنبد حرم امام رضا (ع)، ایستاده بودم و اشک میریختم. معمولاً فردی نیستم که در خیابان گریه کنم، ولی حالم بهشدت منقلب شده بود. شالی خریدم و روی صورتم انداختم. با دیدن گنبد امام رضا (ع)، درحالیکه اشک میریختم، گفتم: آقا، ما که چهلسالگیمان گذشت، آیا به ما هم گوشهای از کار را نمیدهید؟ و در همان لحظه با خود گفتم: نباید اینگونه خواستههایم را مطرح کنم.
اکنون که خادم حرم امام رضا (ع) شدهام، میبینم که آن سؤال بیجواب نماند. انگار که هدایت و راهنمایی در کار بود. رفتم و گفتم: من آمدهام خادم بشوم. آنها بدون مخالفت گفتند برو به فلانجا. به همانجا رفتم و مردی را دیدم که در حال بستن بند کفش خود بود. بند کفشش گیر کرده بود و اگر بند کفشش زودتر بسته شده بود، من هرگز او را نمیدیدم. همین بند کفش باعث شد که با او برخورد کنم. حدود یک ساعت بعد، در دفتر مدیریت عالی حرم بودم. گفتم: من آمدهام اینجا را تمیز کنم؛ هرجایی که بگویید، میروم و تمیز میکنم. گوشهای از کار را به من بسپارید. پس از صحبت، به من کاری سپرده شد و از من پرسیدند: شغلتان چیست؟ گفتم: من دندانپزشک هستم اما هر کاری که به من بدهید، انجام میدهم.
ساعت یک بعدازظهر همان روز، یعنی دو ساعت پس از این ماجرا، اولین بیمار خود را در دارالشفای حرم امام رضا(ع) درمان کردم و همان روز نیز توفیق تناول غذای حضرت سلطان را در قامت خادمی یافتم. این را بزرگترین اتفاق زندگی خود میدانم. ممکن است در زندگی خود دستاوردهای زیادی داشته باشم؛ از زمان دبیرستان که در المپیادها شرکت میکردم، پیش از آن هم در مسابقات تلاوت و حفظ قرآن حضور داشتم و سپس در دوران دانشگاه و پروژههای ملی مختلفی که انجام دادم. از جمله پروژههایی که در حوزه دندانپزشکی دارم و پروژهای به نام دنداپ که انشاءالله بهزودی در حوزه دندانپزشکی کشور رونمایی خواهد شد. این پروژه تقریباً ریشه در انشاهایی دارد که در دوران مدرسه مینوشتم. همه اینها من را به این نقطه رساند که خادم حرم علی بن موسیالرضا(ع) شوم. همیشه به خود و خدای خود میگویم: خدایا، من این کار را انجام دادم، آن کار را در فلان جا انجام دادم، اما چیزی که خاطر من از آن جمع است این است که نوکری امام رضا(ع) زائرانش را کردهام. تنها مدالی که با افتخار بر سینه خود میزنم، نشان حرم علی بن موسیالرضا(ع) است. امیدوارم حضرت سلطان من را به عنوان نوکر و خادم خود پذیرفته باشند و خداوند نیز به خاطر امام رضا(ع) به من نگاه کند.
ایکنا – اگر زحمتی نیست، یکی از شعرهایتان را برای ما بخوانید.
اگر اجازه بدهید، این بیت را که خیلی دوست دارم، میخوانم:
یاس و احساس و علی شد منجلی
این سه پیوند شد حسین بن علی